آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آروین من

مدرسه

هنوز باورم نمیشه امسال باید بری مدرسه. شاید چون اگر ایران بودیم، هنوز توی مهد میرفتی پیش دبستانی. ولی مثل همه چیز مهاجرت، این سختی زودهنگام رو هم باید براش چاره اندیشی کنم.  چقدر سال گذشته از بابت مهدکودکت خیالم راحت بود و بیشترین چیزی که بهم آرامش میداد یک مربی فوق العاده دانا و دلسوز بود که همیشه دعاش می کنم. اعتماد بنفس الان و روابط عمومی خوبت رو مدیون اون هستی.  هرچقدر سال گذشته از این بابت آسوده خاطر بودم الان آشفته خیالم. چی پیش میاد؟ اصلا تو قبول می کنی به محیطی پا بزاری که زبون همکلاسی هات رو نمی فهمی؟ من باید چه برخوردی داشته باشم اگر که از پذیرش محیط جدید سر باز زدی؟ ؟؟؟؟  اینجا توی اتریش دوستای ایرانی زیادی...
25 فروردين 1394

بغضی که فروخوردیم

از جو شاد و تفریحی قرعه کشی کازینو و دوستانمون برای چند دقیقه جدا شدیم تا غذایی بخوریم و دوباره برگردیم. تا نیمه شب قرعه کشی ادامه داره و چون فردا دوشنبه است دیگه خیابونهای وین خلوت شده. یک دفعه یک پسر جوان موبور با تیپ عالی جلومون رو می گیره و به انگلیسی بهمون میگه که فقط یک دقیقه بایستیم و به یک آهنگ گوش بدیم، هر آهنگی که بخواهیم راک، کلاسیک و .... دوستای هموطنش هم که اتریشی هستند و روی نیمکت نشستن دارن بهش می خندن. انگار داره برای شوخی و مزاح از اعتمادبنفس فوق العاده و قدرت بازاریابیش استفاده می کنه. یک دفعه هومن به دوتا پسر که مظلومانه نشستن و یکی فلوت توی دستشه و دیگری گیتار می گه شما ایرانی هستید؟ اونها هم جواب میدن بله. پسر اتریشی که ...
24 فروردين 1394

وقتی که برگردم

امتحانای ثلث دوم ما، همیشه با کارهای شب عید و خونه نکونی همزمان بود. ثلث دوم هم به نظر من از ثلث اول و سوم سخت تر بود، نه به کمی ثلث اول بود و نه به مسلطی ثلث سوم بودیم تو درسها. برای همین وقتی که در حال امتحان دادن و درس خوندن توی ماه اسفند بودیم، همیشه به خودم می گفتم تا تموم شه کمک مامان می کنم برای کارهای عید و ... در واقع اونموقع هر کاری شیرین تر از دادن اون امتحان بود. هی می گفتیم وقتی امتحنا تموم شه این کتاب رو می خونم این کار رو می کنم و .... امتحانا تموم میشد ولی چقدر از اون کارها انجام می شد، خدا خودش خبر داره.  حالا هم من دارم برای برگشتنم برنامه میریزم. به هرحال، وقتی که برگردم ایران، یکی از کارهایی که انجام میدم، دیدن هم...
18 فروردين 1394

سرزمین من

مرد جوان سوری، تحصیلکرده است. فوق لیسانس اقتصاد و حسابداری. از تاریخ و سیاست آنقدر سررشته داره که زرتشت، کوروش و رهبران کشور ما را به درستی می شناسه. یک ربعی میشه داریم صحبت می کنیم ولی به اینجای صحبتم که می رسم، ناگهان حالش دگرگون میشه. اشک توی چشمهاش حلقه می زنه و مرد درشت هیکل انگار فرومیریزه و می خواد بغض فروخورده اش رو بیرون بریزه.  نمی دونم چی بهش بگم که آرومش کنه. من فقط از موزه های اینجا گفتم و اینکه اجسام 100 ساله رو چه جوری محافظت می کنند و توی سرزمین اون سوریه، خیلی از بناهای باستانی و کهن طی جنگ ویران شدند.  بغضش رو قورت میده و میگه من از یکی از موزه های وین داشتم بازدید می کردم، که ناخواسته دستم خورد به یک مجسمه ...
5 فروردين 1394

وین - اتریش

اولین باری که برای دیدن شهر خواستم از خونه برم بیرون، شب بود. سوار آسانسور که شدم، در کمال تعجب دو دوست قدیمی رو دیدم. بعد همراه اونها و دوست هومن رفتیم کمی وین گردی.  اولین نگاه شاید مهمترین نگاه باشد و اولین نگاه من به این شهر، شهری سرد، برفی، با مجسمه هایی زنده که در نورآرایی شبانه شهر زنده تر هم می نمودند و من در اولین نگاه این عروس پیر را پسندیدم.  برعکس هومن که روزهای اول از ساختمان های یک دست و قدیمی اینجا و پارکهای بی حس و روح چوبی و ... گله می کرد، در نظر من این شهر در اوج نظم ساخته شده است. امکان ندارد تو با کالسکه در کل شهر قدم بزنی و جایی را پیدا کنی که برای رفت و آمد وسیله چرخدار راهی تعبیه نشده باشد. از اتوبوس، ...
5 فروردين 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد